آورده اند که: ***
در آبگيري سه ماهي زيبا و بزرگ زندگی می کردند . روزی چند ماهیگیر از آنجا می گذشتند . وقتی چشمشان به آن ماهیهاي چاق و زيبا افتاد ، چون وسایل مناسبی همراه نداشتند ، قرار گذاشتند که وسایل مناسب صید آنها را با خود بیاورند و آنها را صید کنند . ماهيها که حرفهای آنها را شنیده بودند ، فهمیدند که اگر تعلل کنند ، به دام می افتند . پس باید برای رهایی از دست صیادان ، راهی پیدا می کردند.
يکي از آن سه ماهي ، بسیار عاقل و دوراندیش بود و ديگري نيم عاقل و چاره جو و اما سومين ماهی ، ابله و وقت گذران و غافل بود.
ماهي عاقل با خود گفت : بايد از این بلا ، جان سالم به در ببرم و به سوي درياي آزاد پهناور فرار کنم . او تصمیم گرفت که نقشه خود را مخفی نگه دارد و به دو ماهی دیگر نگوید . او می ترسید که اگر آنها از تصمیمی که او گرفته با خبر شوند ، به خاطر مشکلاتی که در این سفر طولانی وجود دارد ، او را منصرف کنند.
ماهي عاقل بي آنکه راه خود را و تصميم خود را با ديگران درميان بگذارد ، حرکت کرد و برای رسیدن به دریا ، از راههای باريک و پرخطر گذشت و خود را به درياي آزاد رساند . و از ظلمت خطرها خود را به درياي نور رسانيد.
ماهی دوم که نیم عاقل بود ، وقتی صیادان و دام آنها را دید ، فهمید که تعلل کرده است و خطر در کمین اوست . ابتدا شروع به مذمت خود کرد که چرا با ماهی عاقل همسفر نشده و جان از این مهلکه بدر نبرده است . اما دید با اندوه بر آنچه که پیش آمده ، همین اندک فرصتی را هم که دارد ، از دست می دهد . پس با خود گفت اکنون وقت غصه خوردن نیست . باید چاره ای بیندیشم تا از این خطر برهم. آنچه از دست رفت ، از دست رفته است و ديگر بدست نمی آید . با خودش گفت خود را به مردن می زنم و پشت بر آب و سينه به آسمان مي کنم و خود را به جريان آب مي سپارم ، ‌بي حرکت و مرده نما . تا با اين حيله ماهيگيران تصور کنند که من مرده ام و از من دست بردارند . اين کار را کرد . ماهيگيران وقتی آن ماهي شکم برآمده و بي حرکت را بر سطح آب ديدند ، دريغ گويان او را از آب گرفتند و چون فهمیدند که مرده است ، او را بر زمين کنار آبگير انداختند و از او دور شدند . ماهي نيم عاقل ، افتان و خيران ، ‌دور از چشم ماهيگيران ، خود را به آبگيرانداخت و از مرگ و نيستي نجات يافت.
اما سومين ماهي که احمق بود و وقت گذران و کوته فکر . خطر پیش روی او بود و همین او را دچار اضطراب کرد . او در اثر دلهره و ترس و وحشت ، خود را به اين سو و آن سو مي کشيد تا مگر از خطر برهد . اما دام ماهيگيران به آب افکنده شد و او در دام گرفتار شد . در دام بلا نيز به تکاپو افتاد و از سوراخي به سوراخي و از حلقه اي به حلقه اي و از بندي به بندي ، خود را افتان و نالان مي جهانيد ، شايد برهد . اما هربار که در تلاش خود به بند و حلقه اي مي خورد ، خسته تر و مجروح تر از پاي مي افتاد تا اینکه به کلی توانش را از دست داد و در دام صيادان گرفتار شد . او را گرفتند و کباب کردند و خوردند . ماهی احمق پيش از آنکه نفس آخر را بکشد و جان بدهد ، با خود مي گفت اگر اين بار از دست اين صيادان برهم و از اين محنت خلاص شوم ،‌ خود را به دريا می رسانم و در آنجا در امن و امان زندگی می کنم . اگر هم خود نتوانم این کار را بکنم ، دست به دامان عاقلي می شوم و به پايمردي و راهنمائي او از خطرها می رهم و زندگي امن و راحتی را در پيش می گیرم . اما ديگر کار از کار گذشته بود