گرگي درنده خو در بيابانی زندگي مي کرد و حيوانهاي ضعيف تر از خود را مي کشت و مي خورد . يک روز که دنبال غذا می گشت ، چشمش به خرگوشي افتاد که زير يک بوته خار ، خوابيده بود . پاورچين پاورچين خود را به خرگوش رساند . خرگوش بيچاره از خواب پريد و فهمید که راه فراري ندارد و گرگ او را خواهد خورد . پس تصمیم گرفت حس طمعکاري گرگ را تحريک کند . به گرگ گفت : " من آماده خدمت به شما هستم ." گرگ گفت : " از دست تو چه کاري بر مي آيد ؟ " خرگوش گفت :" من می توانم غذاي بهتري براي شما فراهم کنم . من روباهي را مي شناسم که سه برابر از من چاق تر است . گوشتش هم خوشمزه است . اما چون خيلي مکار و حيله گر است ، هنوز کسي او را شکار نکرده است . من شما را به محل زندگی او می برم و او را با نیرنگ از خانه اش بيرون می آورم تا بتوانيد او را بگيرید و بخوريد . اگر با خوردن آن روباه ، سير نشديد ، مي توانيد مرا هم بخوريد . " گرگ پذیرفت .
آنها به طرف خانه روباه به راه افتادند . خرگوش وارد خانه روباه شد و وانمود کرد که دوست بسيار صميمي روباه است . خرگوش پس از تعارف بسیار از او خواست که برای دیدن دوستش به بیرون خانه بیاید . روباه که خودش یک حیله گر تمام عیار بود ، از صحبتهای خرگوش فهمید که کاسه ای زیر نیم کاسه است . به بهانه ای از پنجره به بیرون نگریست تا ببیند این مهمان ارجمند چه کسی است . روباه با دیدن گرگ گرسنه پشت در خانه اش ، فهمید که خرگوش قصد دارد او را طعمه گرگ کند . پس با خود گفت : " حالا همه چیز را فهمیدم . همان بلایی را که می خواستید بر سر من بیاورید ، سر خودتان می آورم . "
روباه لبخند زنان در حالی که وانمود می کرد از هیچ چیز خبر ندارد ، به خرگوش گفت : " هم شما و هم دوستتان به این جا خوش آمدید . من بی نهایت از دیدار او خوشحال می شوم . چه خوب می شود اگر بتوانیم چندین ساعت در کنار هم باشیم و از دیدار یکدیگر لذت ببریم . چون اولین بار است که این مهمان جدید قصد دارد به خانه من بیاید ، می خواهم از ایشان به بهترین شکل پذیرایی کنم . آیا ممکن است که چند لحظه ای پشت در با مهمان ارجمندمان صحبت کنید تا من در طول این مدت ، خانه را جارو کنم و یک قالیچه تمیز پهن کنم ؟ به محض این که این کارها را انجام دادم ، به شما خبر می دهم تا به داخل تشریف بیاورید ." خرگوش به این خیال که روباه حرفهای او را باور کرده ، پاسخ داد : " دوست عزیز ، مهمان ما خیلی مهربان و دوست داشتنی است و اهل تشریفات نیست . ولی از آن جایی که می خواهید از او به خوبی پذیرایی کنید ، با شما موافقم . ما پشت در منتظر می مانیم تا شما ما را صدا بزنید . " سپس خرگوش نزد گرگ بازگشت و همه چیز را برای او گزارش داد .
خرگوش به گرگ گفت : " این اولین و آخرین غذایی نیست که برای شما پیشکش می کنم . من روباه های چاق و فربه دیگری هم سراغ دارم که می توانم برای شما بیاورم . "
سپس آنها مشغول صحبت شدند و درباره موضوعهای مختلف گفتگو کردند . روباه که هم زیرک و هم باهوش بود ، پیش از این به خطرهایی که سر راهش قرار دارند ، فکر کرده بود . به همین منظور برای رهایی از خطر ، چاره ای اندیشیده بود . او چاهی عمیق را در جلوی اتاقش حفر کرده بود و روی آن را با چوب پوشانده بود و یک قالیچه کهنه را روی آن پهن کرده بود . همچنین یک درِ مخفی آن طرف خانه روباه وجود داشت که تتها خود روباه از آن مطلع بود . روباه مکار ، چوبهای درِ چاه را برداشت و جای آن را با تکه چوبهای نازک عوض کرد . بعد روی چاه را با یک قالیچه زیبا پوشاند و خودش کنار ایستاد و آماده شد تا در موقع لزوم از درِ مخفی فرار کند . سپس با صدای بلند گفت : " آقا خرگوشه ! از این که شما را زیاد منتظر گذاشتم ، عذر می خواهم . با مهمان محترمتان به داخل تشریف بیاورید . "
گرگ و خرگوش با اشتیاق داخل خانه شدند . به محض این که پایشان را روی قالیچه جلوی اتاق گذاشتند ، هر دوی آنها به داخل چاه پرت شدند . روباه که از درِ مخفی فرار کرده بود ، از در جلو ، به داخل خانه آمد و دید که گرگ و خرگوش در حال بگو مگو هستند . گرگ فکر می کرد که تمام اینها زیر سر خرگوش است و بلافاصله خرگوش را تکه پاره کرد . روباه لب چاه آمد و با کنایه گفت : " آقا خرگوشه ! آقا خرگوشه ! "
گرگ از ته چاه جواب داد : " من آن خرگوش بد خواه را به سزای عملش رساندم . حالا یک طناب بیاور و مرا از این چاه نجات بده . " روباه با صدای بلند خندید و گفت : " بله ، سزای خرگوش همین بود . چون کسی که به دوست قدیمی اش خیانت کند و قصد داشته باشد با مکر و حیله ، دوستش را به دام دشمن بیندازد ، باید کشته شود . و تو ! تو آنقدر احمق بودی که گول این خرگوش ضعیف را خوردی و وقتی که به عنوان مهمان به داخل خانه دعوت شدی ، قصد داشتی گوشت میزبان را بخوری . پس همین سنگ برای تنبیه تو کافی است . " سپس روباه یک سنگ بزرگ را روی سر گرگ انداخت و همه حیوانهای بیابان را برای همیشه از شرّ گرگ ظالم خلاص کرد