------------------- : شتر ديدي ، نديدي. *** روزي بود ، روزگاري بود . در آن روزگار ، سعدي ،شاعر شيرين زبان ايراني ، دائم از اين شهر به آن شهر سفر مي کرد . در يکي ازسفرهايش پاي پياده مي رفت که متوجه جاي پاي شتري شد و فهميد که پيش از او شتري ازآنجا عبور کرده است . کمي که پيش رفت ، درکنار جاده به يونجه زاري رسيد که قسمتي ازطرف چپ يونجه زار خورده شده و قسمت راست يونجه زار دست نخورده باقي مانده بود . باخودش گفت : قسمت چپ يونجه ها خورده شده ، پس شتري که از اينجا عبور کرده ، چشمراستش کور بوده است." کمي که جلوتر رفت ، ديد که نزديک رد پاي شتر ، چند مگسروي لکه اي نشسته اند . سعدي خم شد و لکه ها را وارسي کرد . او فهميد که لکه ها ،قطره هاي شيره هستند . لبخندي زد و گفت : " بيچاره ظرف شيره اش هم سوراخ بوده ." کمي جلوتر متوجه شد درکنار جاي پاي شتر ، چقری عميق تري به وجود آمده و جاي پاي بوتزنانه هم درکنار آن ديده مي شود . با خود گفت : " ازاين علامت ها ، بايد فهميد کهشتر اينجا روي زمين نشسته است . زني هم سوار شتر بوده که از شتر پياده شده است. سعدي رد پاي شتر را دنبال کرد و ديد که باز هم جاي پاي شتر ادامه پيدا کرده است . با خودش گفت : " زن شتر سوار کمي استراحت کرده و بعد دوباره سوار شده و به راهخود ادامه داده است . کاش کمي سريعتر بروم و به شتر برسم و ببينم حدس هايي كه زدهام ، درست است يا نه ؟ " پس به راه افتاد . در راه مردي را ديد که هراسان به اينطرف و آن طرف مي دود . سعدي از او پرسيد : " چه شده چرا اين قدر مضطرب و ناراحتي ؟ " مرد جواب داد : " شترم فرار کرده ، تو شتري نديده اي که از اينجا عبور کند ؟ " سعدي پرسيد : " چشم راست شترت کور است ؟ " مرد جواب داد : " بله چشم راستش کوراست. سعدي پرسيد : " ظرفي پر از شيره هم بار شترت است ؟" مرد جواب داد : " بله . " سعدي گفت : " من شترت را نديده ام." مرد پرسيد : " نديده اي ؟ اگر توشتر مرا نديده اي ، نشاني هايش را از کجا مي داني ؟ حتماً تو شتر مرا دزديده اي ودر جايي پنهان کرده اي ". سعدي گفت : " اين چه حرفي است که مي زني ؟ مگر شتر توموش است که توي اين بيابان بتوانم پنهانش کنم ؟ من از آثاري که ديده ام پي برده امکه شتري چنين و چنان از اين جا عبور کرده است ." مرد با چوبدستي اش به جان سعديافتاد . سعدي لت مي خورد و از بي گناهيش حرف مي زد که ناگهان شتر مرد از دور نمايانشد و مرد ، دست از لت و کوب برداشت و دنبال شترش دويد . سعدي که ديد با هوش بودن ،کار دستش داده ، به خودش گفت : مرد حسابي ! اين چه کاري بود که کردي ؟ اصلاً به چهدليل ، نشاني هاي شتر نديده را مي گويي ؟ بايد از اول به خودت مي گفتي شتر ديدي ،نديدي. از آن به بعد با گفتن اين ضرب المثل ، به ديگري مي گويند که بهتر استهمه آنچه را که مي داني ، به زبان نياوري. ---------------------- *** پیروزی آن نیست كه هرگز زمین نخوری ، آن است كه بعد از زمین خوردن برخیزی . ( گاندی)